▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

اللهّم عجّل الولیک الفرج

 


 
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان که این گدا هم برسد به آرزویی
 


 




 

انتظار, ماندن در آرزوی وصال است.انتظار پر کشیدن به سوی میعاد است که در آنجا به روی از

راه رسیدگان در می گشایند.انتظار لحظه ناب تطهیر است.مهلتی برای عشق ورزیدن و خلوص

است که گاه تلخ مینماید در تحمل فراق و گاه شیرین است به سودای لقاء.انتظار داغی است که

بر سینه عشاق میزنند تا آن هنگام که سفیران دوست می آیند و شایستگان دیدار را با خود

می برند.

آنان که این داغ بر سینه ندارند بمانند و نیایند.انتظار گاهی زود به پایان می رسد و تنها در

آمدنی و رفتنی خلاصه می گردد و گاه طولانی است؛در حکم کوره ای گداخته که جانها را به

آبدیدگی آهن تفتیده بدل می سازد.اما انتظار طولانی هم سرانجام روزی به پایان می رسد اگر

واقعا منتظر باشیم......

و وصال ؛فرجام این انتظار است؛همان نسیم بهاریست که لاله ها را به شکفتن وا می دارد .

شهری است که به پاداش آن همه صبر،درجان تشنه ی منتظری می ریزند.
 
این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 23 / 8 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀



........غروب جمعه بی تو..........


دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
 

هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است



کی عید می رسد که تکانی دهم به خویش

هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است



شب ها به دور شمع کسی چرخ می خورد

پروانه ای که دل به دل یار بسته است



از تو همیشه حرف زدن کار مشکلی ست

در می زنیم وخانه ی گفتار بسته است



باید به دست شعر نمی دادم عشق را

حتی زبان ساده ی اشعار بسته است



وقتی غروب جمعه رسد بی تو آفتاب

انگار بر گلوی خودش دار بسته است



می ترسم آخرش تو نیایی و پر کنند

در شهر : عاشقی زجهان بار بسته است


 
این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 23 / 8 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

روی دفتر هردویشان بزرگ می نویسم :جمعه.

هردویشان برسرم فریاد می زنند.معلم به سمت میز من می آید

نگاهش رابه نگاهم گره می زند.یک گره کور که من هرچه تلاش می کنم،نمی

 توانم بازش کنم.

می گوید:خودکار نو خریدی؟روی دفتر خودت امتحان کن.

کلاس غرق خنده می شود 

قسمتی از گره کور نگاه راباز کرده ام.اما نمی دانم چرا گوشه سمت

 چپش باز نمی شود

معلم می گوید بفرمایید بیرون

حس می کنم دنیا بر سرم خراب شده.

گره کور باز می شود.از جایم بلند می شوم.

راهرو میان نیمکتها را طی میکنم.

نزدیک تخته سیاه می رسم.گچ رابر می دارم.وروی تمام فرمولهای

 شیمی،فیزیک واتحادهای

ریاضی وتاریخهای ادبیات واشعار کی وکی وکی بزرگ می نویسم:

امروز جمعه است...کسی منتظر نیست؟.

بر می گردم وپشت سرم رانگاه می کنم.

انگار خواب می بینم.کلاس غرق در اشک شده است وجمله خودم

صدهابار جلو چشمانم رژه می رود.امروز جمعه است ...کسی منتظر نیست؟

معلم به سمت تخته می آید.همه اعداد وفرمولها وجملات را پاک می کند

 وبا خط درشت می نویسد:

درس امروز؛انتظار...!

وبچه ها کنارتاریخ دفترشان طوری که فقط خودشان ببینندمی نویسند:

جمعه واونیامد!

اما معلم گوشه ی تخته کنار تاریخ طوری که بچه ها ببینند می نویسد:

تاجمعه دگر انتظارها باقی است...!

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 23 / 8 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

((کرم شب تاب))
روز قسمت بود.
خدا هستی رابین موجودات تقسیم می کرد.وخداگفت:
چیزی از من بخواهید تا به شما بدهم.
هرچه باشد فرقی نمی کن؛زیرا من بخشنده هستم.
هرکدام از مخلوقات چیزی طلب کرد. یکی بال خواست برای پریدن،
دیگری پا خواست برای دویدن،آن یکی جسه ای بزرگ خواست ،ویکی دیگر چشمانی تیزودقیق.
یکی دریا را انتخاب کردویکی آسمان را وخلاصه هر یک چیزی را از هستی مطالبه کرد.
در این میان نویت به کرمی کوچک رسید
کرم گفت:
خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم.
نه چشمانی تیز ونه جسه ای بزرگ ونه بالی برای پرواز ونه پایی برای دویدن؛نه آسمان ونه دریا...
تنها کمی از خودت را به من بده... .
وخدا کمی نور به اوبخشید.نام او کرم شب تاب شد...
خدا گفت:
آن که نوری با خود دارد بزرگ است حتی اگر به قدر ذره ای باشد.
وتو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی و رو به دیگران گفت:
کاش می دانستید که این کرم بهترین را خواست؛زیرا از خدا جز خدارانباید طلب کرد.

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 23 / 8 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شیطان
مردی صبح زود از خواب بیدار شدتا نمازش را در خانه خدا(مسجد)بخواند
لباس پوشید راهی خانه خدا شد در راه مسجد مرد زمین خورد ولباس هایش کثیف شد.
او بلند شد خودش را پاک کرد وبه خانه برگشت
مرد لباس هایش را عوض کرد ودوباره راهی خانه خدا شد.
درراه مسجد ودر همان نقطه مجددا زمین خورد!
اودوباره بلند شدخودش را پاک کردوبه خانه برگشت
یک بار دیگر لباس هایش را عوض کرد وراهی خانه خدا شد 
در راه مسجدبا مردی که چراغ دردست داشت برخورد کرد ونامش را پرسید
مرد پاسخ داد:
من دیدم شما درراه مسجد دوباربه زمین افتادید از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او به طور فراوان تشکرمی کند وهردو راهشان رابه طرف مسجد ادامه می دهند.
همین که به مسجد رسیدند مرد اول از مرد چراغ به دست درخواست کرد تا به مسجد وارد شود
وبا اونماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به مسجد خودداری میکندمرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کندومجددا همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند چرا او نمی خواهد وارد مسجد شودونماز بخواند مرد دوم پاسخ داد:
(من شیطان هستم)
مرد ابتدا با شنیدن این جواب جا خورد شیطان در ادامه توضیح می دهد:
من شما را در راه مسجد دیدم واین من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم وقتی شمابه خانه رفتید
خودتان را تمیز کردید وبه راهمان به مسجد برگشتیم،خدا همه گناهان شما را بخشید.
من برای بار دوم باعث زمین خوردن شماشدم وحتی آن شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد
بلکه بیشتر ازپیش به راه مسجد برگشتید.به خاطر آن،خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید.
من ترسیدم اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردنتان شوم خداوند گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید

بنابراین من خود را سالم رسیدن شما به خانه خدا مطمئن ساختم.

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 23 / 8 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀


راه رسیدن به حضرت، یاد دائم آن بزرگوار است، یاد دائم و عدم غفلت لحظه‎اى از آن

حضرت، آدمى را به محضر آن حضرت مى‎رساند. یاد دائم حضرت، كار مشكلى نیست

حتى از تنفس فیزیكى بدن نیز آسان‎تر است.     

 ... ولى همت مى‎خواهد...

                                                                                                                                  

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 23 / 8 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀


امشب به سرم زد که ز دلدار بگویم

ز آن چهرة زیبا که سحر جلوه گر آمد

تا مصر وجود آمده از وادی کنعان

 

دل همچو زلیخا شده از ماه جمالش

با عمزة چشم سیه اش میکده آشفت

برگونة او محور عشق است مجسم

شرحی کنم از طاق دو ابروی کمانش

گر یار پسندد ز رخ یار بگویم

هر بار زبان بستم  و این بار بگویم

با اهل دل از یوسف بازار بگویم

سرمست ز هنگامة دیدار بگویم

از دیدة آن نرگس خمّار بگویم

از خال لب و آن همه اسرار بگویم

زآن زلف کمند و گل رخسار بگویم 

 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 23 / 8 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

صدای زمزمه های حضور رادر میان بغض های هر شبم می شنوم.
ولی تمام جعه های خوب من تهی زآمدنت.
غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت ونم نم سپید اشک روی گونه ام روان،
آمد وبرفت تو باز هم نیامدی .
خسته ام!
ز بهر سالهای بی امان سالهای سبز انتظار وخسته از ستم،از گناه های شیعیان وباز هم...
وجمعه جمعه ندبه ام وندبه ندبه اشک وآه وباز هم ...وبازهم...وباز هم نیامدی.
بیا وبا دوباره بودنت تمام کاش های کاش من تمام کن بیا وباز هم بپاش رنگ عشق
رنگ آبی حقیقتی را به روی ای کاش های کاش من. دلم بسی گرفته است...بهر سالهای باتو بودن ونبودنت،
از تو خواندن وندیدنت،از تو گفتن و... .
خواندنی ترین سروده ی من تا ابد به یاد ماندنی. سخت ومبهمی انتهای انتها.
در جواب وحل تو وامانده ام.هر کجا می روم هرچه می روم باز هم حضور می باید و ظهور.
بوی عطر سبز پیرهنت عطر خوب آمدنت حسرت دلهای بی قرارمان شده است.
امید روح خفته ام بیا و روشنی بده به قلب های بی قرار. به بغض های بی امان
به انتظار، انتظار وانتظار.

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 23 / 8 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

كشتی نساز اى نوح، طوفان نخواهد آمد * بر شوره زار دلها، باران نخواهد آمد


شاید به شعر تلخـم خـرده بـگیری اما * جایی كه سفره خالیست،ایمان نخواهد آمد


 رفتی كلاس اول، این جمله راعوض كن * آن مرد تـا نیاید، باران نخواهدآمد

 

 


 

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: 23 / 8 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برای ما مطلب بفرستید

با سلام دوستان عزیز از این پس شما میتوانید مطالبی را که دوست دارید در وب سایت ما منتشر کنید .به این ترتیب مطلب با نام شما پس از تایید در وب سایت ما به نمایش گذاشته خواهد شد. 

برای این کار شما به بخش ورود اعضا رفته و به جای نام کاربریantidajjalراوارد کنید و به جای رمزعبور123456را وارد کنید تا به صفحه ای وارد شوید که بتوانید مطالب خود را برای مدیر ارسال کنید و در صورت تایید مدیر مطلب شما در وب سایت قرار میگیرد

راستی در انتهای هر مطلب نام خودتون رو بنویسد

ما به کمک شما نیازمندیم

این صفحه را به اشتراک بگذارید
نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: شنبه 21 / 10 / 1385برچسب:مطلی,نویسنده ی آزاد,وب سایت,ارسال مطلب جدید, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 49 50 51 52 53 ... 56 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , antidajjal.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com